باغبانی را به صد شور و شوق قصد،  کاشت درختی کرد.

با هزاران امید آب داد و زمین را شخم زد تا بلکه بیاید آن روزی را که

بتواند شکوفه های زیبا و میوه های شیرین بر آن ببیند .

سالها در پی این آرزو کار کرد و تلاش تا اینکه سرانجام آمد آن روزی

که در طلبش روز شماری می کرد .

باغ از بوی شکوفه های زیبای درخت پر بود و هر روز از روز پیش باغبان

 به خود مغرورتر.

تا اینکه از دست قضای روزگار ، باد سردی وزیدن گرفت و به یکباره

 همه یشکوفه های زیبای امید را یکی پس از دیگری بر زمین فرو انداخت .

باغبان شروع کرد به شکوه که :ای خدای بزرگ ، این چه رسم

 محبتی است که با من می کنی ؟

آن گاه بر رسول وجدانش پیامی به دل رسید که : ای غافل از سر خدا

، مگر تو نه همانی که به خود غره شدی از برای شکوفا شدن باغت ؟

هان ای انسان بدان و آگاه باش که دستی برتر از دستان تو است که

 قادراست باغ را آباد کند و یا بمیراند .

پس باغبان دست بر آسمان گرفت و گفت : بنالم یاربم از این همه

 تقصیر که من کردم به درگاهت ، تو مگیر خرده بر من که تو قادرتر از

 آنی که من دانم .

پس آنگاه که درخت را بی شکوفه و بر، دید با خود گفت :

نا امید نخواهم شد که باز هم شکوفه خواهد داد زیرا که همانی که

 یک باربر درختم شکوفه ها رویاند باز هم از محبت به من خواهد داد

 آنچه برایش زحمت کشیده ام ولی این بار می دانم که باید هم او

 را شکر کنم و هم به امید بخشش بنشینم و به تمنای وصالش 

 امیدوار گردم که اوست پدیدار آورنده ی روز و شب و اوست قادر مقتدر .

به امید نشست و آب داد و خاک را زیر و رو کرد تا اینکه روزی بهاری در

باغ، باز بویعطر شکوفه ها پیچید اما این باردل باغبان دیگر بیمار دنیا نبود

 که از پی خزان و نشان قدرت حق  و به قدرت عقل ،  شفا گرفته بود.

 

به امید اینکه هیچ باغبانی خزان را نبیند

 به باغ زندگیش و اگر دید بداند که

حکمتی است که او درس بگیرد ز باد خزان

و به امید اینکه همه ی باغهای غزان زده ی

 دوران باز هم از لطف خدا شکوفه برآرند و

 نا امیدی در خانه ی هیچ باغبان لانه نکند

 و به امید شفای دل همه ی دردمندان عالم

 و باغبانان جهان هستی .( پدر و مادرها)