سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سپاه و بسیج دو ثمره ی مهم انقلاب و یادگار زیبای امام راحل

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 88/9/2 11:16 عصر

روزی روزگاری مردمی متین و صبور و شکیبا در گوشه ای از دنیا تنها و مظلوم و در زیر ستم

زندگی می کردند .

پیر مردی جوانمرد که از عنفوان جوانی جان و مال و هستی خود را در راه اعتلای دین خدا و

آگاهی بخشی به  اقشار مختلف مردم ، وقف کرده بود با هزار غم و اندوه و گرفتاری و ستمدیدگی

 به یاری آنان شتافت  و از راه دور، قلبهای مردمان مهربان آن دیار را اسیر خود و مهربانی و متانت

 خود نمود و آن مردم با تمام توان به یاریگری او امید  بستند و بالاتر از همه دست غیبی خدای رحمان

یاریگر روزهای سنگین مبارزه با ستم شد و آنها در سایه سار محبت  خدا و یاریگری محبت عزیز خدا

 دل در گرو عشق  هم سپردند و راه بر ستم بستند و چشمه های ظلم را خشکاندند  و در همان

وقت که موقع سپاسگذاری و شادی و پیروزی بود برای نابود کردنشان باز دشمنان کمر بستند

 اما پیر زیبای  مهربان باز همه را با کلام وحدت به دور یکدیگر جمع کرد و نگذاشت شکست بخورند

 و سالها با دشمن در خانه ی خود جنگیدند و ذره ای اخم به ابرو نیاوردند و در یک کلام ، پیر و

 مولایشان به عشق مهدی زهرا(عج) همه را به زیر  پرچم واحدی جمع کرد و به آنها گفت :

باغ آباد نخواهد شد اگر باغبان به خواب رود

خانه آباد نخواهد شد اگر صاحبخانه به خواب رود

آری همه را به دور یکدیگر جمع کرد و میانشان هدیه ای به جا گذاشت که نمایی از وحدت و ایثار

 و عشق و محبت بود  و نامش را گذاشت بسیج و برای تداومش بنایی در کنارش نشاند تا با

بازویی دیگر که نامش ارتش بود با هم حق  مظلومان را از ظالمان بستانند و نام این بنا نیز سپاه بود.

آری هدیه های امام نیز مانند خود او زیبایند اگر به واقع درک شوند و یاریگر دست مظلومین گردند .

 

 

نهایت می توان گفت :

پاس میداریم یادگاران امام خویش را در هر لحظه از زمان که نامش پاینده است

 و مهرش بی پایان .

روحش شاد و راهش پر رهرو . 

اللٌهمٌ عجٌل لولیٌک الفرج


سکوت نیمه شب

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 88/9/2 10:42 عصر

شبی  تاریک مردی در راه مانده است او را فریاد رسی بجز خدا نیست که همه ی آنهایی که دم از یارییش می زدند با نامردی او را تنها گذاشته بودند بی حواس از اینکه مرد در دل شب ودر تاریکی بیابان کسی را دارد که آنها هم اگر داشتند هیچ گاه تنها و بی کس نمی شدند .

مرد در آن تاریکی بیابان  بدون آب و آذوقه به راه افتاده بود تا به خانه ی کسانی برود که به او گفته بودند به او احتیاج دارند ولی در راه آنها به جای استقبال با سگهای وحشی خود به پیشواز او آمده بودند و به جای پذیرایی به او سنگ و چوب و خنجر انداخته بودند .

مرد  در دل از این همه نامردی به خشم آمده بود اما به خود می گفت باید استقامت کنم و با شجاعت در مقابل این نامردان بی وفا از خود و آرمان خود دفاع کنم و درس ایستادگی را تا روزگار برپاست به همه ی آدمیان بدهم و به همه درس آزادگی  و مردانگی را بدهم که این کور دلان هرچند با زور و قدرت هم باشند روزی نابود می شوند و یادشان و خیانتشان زبان به زبان می گردد و  همه بر آنها لعن می کنند که مهمانشان را چگونه و با چه وضعی کشتند .او جنگید و تن به ظلت نداد تا اینکه نامش و راهش جاودانه شد و کلامش ماندگار و راهش پر رهرو شد و همان طور که می اندیشید دشمنانش را بعد از هزاران سال هنوز لعن و نفرین میکنند .          ( و آن مرد کسی نبود جز حسین)

  


موجهای پر تلاطم دریا زورق کوچک ما را به ساحل خواهد رساند

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 87/11/24 9:15 عصر

کشتی بزرگ راه افتاد و در دریای زیبا راه پیمود اما در راه به صخره ای

 برخورد ، صخره ای شکننده و نا مبارک .

کناره ی کشتی سخت آسیب دید .

آب از آنجا وارد کشتی شد .

اما ناخدای ماهر با یاری خدای قاهر زورق نجات را به آب انداخت .

ملوانان را یکی پس از دیگری وارد زورق کوچک کرد  و آنگاه در آخر ،

خود نیز به سوی زورق رفت تا سوار شود .

همه نا امید و او امیدوار دست در دست ملوانان گذاشته بود تا دلشان

 از ترس در دریای خروشان نلرزد .

گرمی دست مرد کهن سال و با ایمان گرمی زیبایی را به دلها هدیه کرد .

امید برگشت . آری امید همراه با نوید .

نوید نجات و رهایی .

دریا خروشان شد .

طوفان زورق را به حرکت درآورد .

ملوانی به خود لرزید : آقا داریم غرق می شویم .

اما او با محبت لبخندی زد و گفت : گر خدا نخواهد هرگز .

تقدیر ما را ،سلامتی خواهد نوشت .

پس تقدیرش بالاتر از تدبیر ماست .

دریا مواج  بود و پر هیاهو .

اما به راستی تقدیر چیز دیگری بود .

طوفان شکننده زورق را به جایی برد به حکم او که بالاترین هاست.

  آنچه شد که او می خواست .

سر بلندی و اقتدار و عزت و .......

 

بهار پیروزی مبارک باد و جای شهدا و امام شهدا به راستی خالیست .

 

بیایید دستهایمان را سایه ی پر مهر کنیم بر سر تنهایان عالم ،

 تا تنها نمانند و ناشاد نباشند در این بهار زیبای پیروزی . 

 

مولای من تو کجایی ؟

خدا کند که بیایی

غبار دل بربایی

عزیز من تو کجایی ؟

اللٌهمٌ عجٌل لولیٌک الفرج


عشق ابدی

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 87/10/29 11:34 عصر

دلت را خانه ما کن ، مصفا کردنش با من

سلام بر کوچه های تنهایی دل .

به دهلیزهای تو در توی مصیبت کشیده اش .

به اشکهای جاری شده ی همراه با ترنمش .

به غمنامه های مکررش .

به همه سوز و گداز و دلبریش .

همه می دانند که عشق را خدا آفریده است .

اما به راستی کدام عشق را ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عشق زمینی که همراه با گناه آلوده شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یا نه ، عشق ابدی که در دل نهان گشته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سوختن و ساختن کار هر کس نیست .

تکرار غمنامه های پر درد و انتظار، کار هر کسی نیست .

سوختن و ساختن برای رسین به معبود لازم است  و بودن در کنار یار ملزوم .

یاد یار را زنده نگه داشتن حتی بدون دیدنش ، دل را  مانند نسیم صبحگاهی

آرامش می دهد  و آرزوی زیستن و یاری رساندنش او را  مغرور می سازد .

 

 بنال  ای دل تو  از درد فراقش 

بسوز از دوری و درد فراقش

ولی هرگز منه بر دل تو این غم

چو پایان میرسد درد فراقش .

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 


عید ولایت علی است و جهان در انتظار عدل علی

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 87/9/24 6:12 عصر

با سلام و تبریک به مناسبت سه روز عزیز و مبارک .

یکی عید قربان یعنی عید بندگی انسان در مقابل خدای

 رحمان و دیگری عید ولایت و امامت و عدل علی (ع)

و اولاد علی (ع) و امروز میلاد مسعود دهمین ستاره ی

تابناک امامت و ولایت ، امام هادی (ع).

سه عید بزرگ است و دنیا در انتظار عدل علیست .

کودکان سرگشته و گریان غزه و کابل و کربلا و .....

در انتظار یاری مسلمانان جهانند .

دنیا ، برای آمدن عدل علی دعا کن تا

 آباد گردی و از ظلم رهایی یابی .


میلاد مبارک

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 87/8/20 8:26 صبح

میلاد امام رضا (ع) مبارک باد

 

 

 

 


این هم برگ سبزی تحفه ی درویش بینوا

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 87/7/23 1:17 عصر

دلم مالا مال درد است و نمی دانم چرا

شور شوق رفتن دارد و اما نمی داند کجا

من کجا و این دل دیوانه ی دیر آشنا ؟

من کجا و این همه سوز و گداز آشنا

من چرا این گونه خاکی گشته ام ؟

در بیابان ،من چرا در پی خاطی گشته ام ؟

من خطا کارم خدا ، رویم سیه گشته چرا ؟

من اسیر این زمین و این زمانم ، ای چرا ؟

گوش تا گوش فلک دارم ندا با این کلام

ای خدا دانم گنه کارم ولی تنهام چرا ؟

سوختم یارب ، مرا درمان نما

جامه ام خاکی ، مرا سامان نما

گشته ام مجنون در این کارم چرا ؟

باز می خواهم  زتو لیلی جانم چرا ؟

سوختم من از فراق یار جانان آشنا

ای خدا رحمی نما ، گریان شب و روزم چرا ؟

خاک بر فرقم نشست از بس که تنهایم خدا

می کشم هر لحظه دردی جان فسا

جان تو  بستان و کلامم بر نبند

ذکر یا مهدی ز جانم بر نبند .

 

به امید آمدنت مولای من.

 دل تنگم . دل تنگم .

 از این دنیای وانفسای پر از ریا دل تنگم .

بیا و دلتنگیم را با دیدنت درمان نما.

اللٌهمٌ عجٌل لولیٌک الفرج


عید رمضان مبارک باد

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 87/7/10 11:53 عصر

  عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت 

  صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

 

به امیدن قبولی طاعات و عبادات شما.

 

به امید عید آمدنت مولای من .

اللٌهم عجٌل لولیٌک الفرج

 

 


تشکر و التماس دعا

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 87/6/23 12:7 عصر

سلام بر ماه ضیافت الهی و برکات بی پایانش .

سلام بر همه ی عاشقان خدا که قدم رنجه کرده

به وبلاگم سر زده اند و میزنند :

برادران و خواهران چون گلم ، از همه التماس دعا

دارم و از همه عذر می خواهم که نمی توانم تک به تک

 از محبتهایتان تشکر کنم . تا بعد از ماه مبارک رمضان

کمتر به اینترنت دسترسی دارم و این تشکر را و این

 التماس دعا را از این خواهر حقیرتان بپذیرید و باز هم

با نوشته های خوبتان سایه سار محبت را که همه

 وجودش از برکت خدا و عزیزان درگاهش است را

 نورانی کنید .

پیشاپیش تولد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع)

 را به همه تبریک و تهنیت عرض میکنم .

اگر قابل باشم برایش خواهم نوشت و اگر نه، مانند

 بانو خدیجه کبری که نتوانستم برایشان بنویسم

 امیدوارم مرا با همان کرامت خویش ببخشند .

 

 

       اللٌهمٌ عجٌل لولیٌک الفرج       

 


سلام من اومدم

ارسال  شده توسط  زهرا مهدوی در 87/6/10 11:25 عصر

سلام و هزاران سلام . من از سفر اومدم . سفری که یک سال چشم انتظاریش

 رو میکشم اما متاسفانه بعد از سفر رمق هیچ کاری رو ندارم چون تازه میشم

مثل آدمهایی که دلشون رو پیش دلدار جا گذاشتن  

راستش برای همه تون دعا کردم به خصوص اونهایی که التماس دعا گفته بودند

و به خصوص اون کسایی که گفته بودن گرفتاری دارن .

راستی توی جمکران روز تولد آقا ، درست بعد از نماز صبح ، یه عروس داماد

جوون اومدن و عقد کردن ، جاتون سبز بود یه شیرینی هم خوردیم اول صبحی

( البته با فضولی خودم رو کشیدم توی جشنشون)

رفتم توی حیاط مسجد که یکی از دوستهام که دو روز بود دنبال هم می گشتیم

رو پیدا کنم ، اون رو پیدا نکردم در عوض رفتم مراسم عقد

راستش خیلی خوش بود، جای همه تون سبز .

روزی که می رفتیم از شوق توی پوست خودم نمی گنجیدم اما برعکسش روز

برگشت انگار آقا و مسجدش دلم رو ازم گرفتن و من شدم یه آدم بی دل .....

باز من شدم و روز شماری برای نیمه ی شعبان دیگه که آیا باشم یا نه .

خوب خدا رو هزار بار شکر می کنم که باز هم رفتم و یاد مولا رو و عهدم رو تمدید

 کردم و برگشتم .

برگشتم تا بین دوستهای خوب و خواهر و برادرهای مهربونم باشم و باز هم اگر خدا

بخواد از دلم ، دلی که بیقراره و موندگار عشق مولا ، بنویسم و آرومش کنم

 البته اگر خدا بخواد .

راستی ماه مبارک رمضان هم در راهه . بر همه مبارک . برای ما هم دعا کنید که

سخت محتاج دعای خوبانیم در این روزها و شبهای پر برکت خدا .

خوب دیگه بیشتر مزاحمتون نمیشم .

امیدوارم بتونیم و بتونم بنویسیم و بنویسم از اونچه حقه و خدا دوست داره .

موفق و سربلند باشید .

اللهم عجل لولیک الفرج


   1   2      >