روزی روزگاری مردمی متین و صبور و شکیبا در گوشه ای از دنیا تنها و مظلوم و در زیر ستم
زندگی می کردند .
پیر مردی جوانمرد که از عنفوان جوانی جان و مال و هستی خود را در راه اعتلای دین خدا و
آگاهی بخشی به اقشار مختلف مردم ، وقف کرده بود با هزار غم و اندوه و گرفتاری و ستمدیدگی
به یاری آنان شتافت و از راه دور، قلبهای مردمان مهربان آن دیار را اسیر خود و مهربانی و متانت
خود نمود و آن مردم با تمام توان به یاریگری او امید بستند و بالاتر از همه دست غیبی خدای رحمان
یاریگر روزهای سنگین مبارزه با ستم شد و آنها در سایه سار محبت خدا و یاریگری محبت عزیز خدا
دل در گرو عشق هم سپردند و راه بر ستم بستند و چشمه های ظلم را خشکاندند و در همان
وقت که موقع سپاسگذاری و شادی و پیروزی بود برای نابود کردنشان باز دشمنان کمر بستند
اما پیر زیبای مهربان باز همه را با کلام وحدت به دور یکدیگر جمع کرد و نگذاشت شکست بخورند
و سالها با دشمن در خانه ی خود جنگیدند و ذره ای اخم به ابرو نیاوردند و در یک کلام ، پیر و
مولایشان به عشق مهدی زهرا(عج) همه را به زیر پرچم واحدی جمع کرد و به آنها گفت :
باغ آباد نخواهد شد اگر باغبان به خواب رود
خانه آباد نخواهد شد اگر صاحبخانه به خواب رود
آری همه را به دور یکدیگر جمع کرد و میانشان هدیه ای به جا گذاشت که نمایی از وحدت و ایثار
و عشق و محبت بود و نامش را گذاشت بسیج و برای تداومش بنایی در کنارش نشاند تا با
بازویی دیگر که نامش ارتش بود با هم حق مظلومان را از ظالمان بستانند و نام این بنا نیز سپاه بود.
آری هدیه های امام نیز مانند خود او زیبایند اگر به واقع درک شوند و یاریگر دست مظلومین گردند .
نهایت می توان گفت :
پاس میداریم یادگاران امام خویش را در هر لحظه از زمان که نامش پاینده است
و مهرش بی پایان .
روحش شاد و راهش پر رهرو .
اللٌهمٌ عجٌل لولیٌک الفرج